روز 10 ژولای، تولد 33 سالگی «بنی لوئیس» (Benny Lewis) است و در آن روز دوازدهمین سال گردشگر بودن را هم جشن گرفته است.
در این مقاله درسهایی را که او از این سفرها و صحبت کردن با مردم دیگر یاد گرفته است با ما در میان میگذارد.
او به مدت شش سال است که وبلاگنویسی میکند. هدف اصلی او این است که تجارب سفرهایش را با کاربران و مخاطبان به اشتراک بگذارد. او در وبلاگش و وبسایتش برای همه مینویسد و مطالب و مقالات آموزشی را با زبانآموزان و مدرسان زبان به اشتراک میگذارد.
در این مقاله 6 درس مهم که از سفرهای مختلف کسب کرده با ما به اشتراک میگذارد و ما هم در فرآیند یادگیری زبان میتوانیم از آنها استفاده کنیم. دقت کنید که در ادامه، متن از زبان خود او نوشته شده است و از اول شخص مفرد برای روایت تجربیاتش استفاده کرده است.
1. داستان تعریف کردن، راهی عالی برای کمک به مردم است
دوره های آموزش زبان انگلیسی |
|
دوره حضوری | آموزش زبان انگلیسی برای کودکان |
دوره حضوری | آموزش زبان انگلیسی برای نوجوانان |
دوره حضوری | آموزش زبان انگلیسی برای بزرگسالان |
از آنجایی که تحصیلات من در زمینه مهندسی است، اغلب اعتقاد داشتم حقایق و اطلاعات بهترین راه برای قانع کردن افراد (از جمله خودم) است. تا امروز درباره مسائل زیادی شک و تردید دارم که دیگران آنها را به عنوان یک حقیقت قبول کردند و به آنها اعتماد کامل دارند، اما دلیلی ندارند و نمیتوانند بگویند چرا چنین چیزی واقعیت دارد. من یک انسانگرا هستم (که به عنوان آتئیست هم شناخته میشود). وقتی کسی از من میپرسد به طالعبینی اعتقاد دارم یا نه و نشان ماه تولدم چیست، با ناامیدی به آنها میگویم به این مسائل اعتقاد ندارم و وقتی میشنوم کسی ادعای بزرگی میکند، به دنبال دلیل و مدرک میگردم تا از این ادعا حمایت کنم.
بنابراین باید بگویم بزرگترین تصمیمهایی که من در زندگی گرفتم به هیچعنوان با حقایق، اطلاعات یا علوم در ارتباط نبوده است.
حتی خواندن مقدار زیادی از مطالب و مقالات علمی و قانعکننده، من را به سمت یادگیری زبان هدایت نکرد. چه چیزی من را متقاعد کرد که باید زبانهای دیگر را یاد بگیرم؟ مردم و داستانهایشان. تمام کسانی که در مدت زندگی در اسپانیا ملاقات کردم، از صفر شروع کرده بودند و بعد این توانایی را کسب کردند به زبانی ارتباط برقرار کنند که من مدتها فکر میکردم نمیتوانم آن را یاد بگیرم.
گاهی بهترین راه برای کمک کردن به مردم یا متقاعد کردن آنها برای اینکه به خودشان کمک کنند، این است که داستان زندگی خودتان را برای آنها تعریف کنید. اگر داستانی که تعریف میکنید مرتبط با زندگی آنها باشد، خیلی هم بهتر است. به همین دلیل است که هر وقت جایی سخنرانی میکنم، اولین چیزی که به مردم میگویم این است که تا سن 21 سالگی فقط به زبان انگلیسی صحبت میکردم. به جای اینکه آنها را نصیحت کنم، داستان زندگی خودم را میگویم.
وقتی داستان زندگی خودتان را برای کسی تعریف کنید، مردم تشویق میشوند از میان داستان شما، داستان زندگی خودشان را بیرون بکشند.
اگر تصمیم دارید یک نویسنده یا بلاگر شوید، حتی اگر خودتان را یک نویسنده نمیدانید، از خودتان بپرسید آیا داستانی دارید که بتواند به دیگران کمک کند؟ الهامبخش آنها شود؟ آنها را بخنداند؟ با توجه به تجربه من، این موارد مهمترین و اصلیترین محتویات یک وبلاگ موفق است.
2. بهترین راه یادگیری، اشتباه کردن است
کسانی که باور دارند سرشت و سرنوشتتان همین چیزی است که هر روز با آن زندگی میکنند، ناامیدکنندهترین موجودات روی زمین هستند و باید بدانند هیچوقت پیشرفت نمیکنند. اغلب افرادی را میبینم که باور دارند تواناییها و دستاوردهایشان ثابت است و هیچوقت نمیتوانند حتی یک درصد آن را تغییر بدهند. بیشتر این افراد فقط 20 سال دارند، اما از مدتها قبل برای آیندهشان تصمیم گرفتند و فکر میکنند زندگی همین است.
اگرچه بعضی افراد برای اینکه به دستاوردهای بزرگ برسند به مقدار زیادی انگیزه و شجاعت نیاز دارند، اعتقاد دارم تا به حال هیچکس را ندیدهام که پتانسیل انجام کارهای خارقالعاده را نداشته باشد.
در تابستان 2009، وبسایت Fluentin3months را پایهگذاری کردم و اولین مقالهام را نوشتم. تا پیش از آن بیشتر از ایمیلهای کاری و شخصی هیچ چیز دیگری ننوشته بودم (البته اگر امتحانات را کنار بگذاریم). نوشتن برای من کار ساده و راحتی نبود، اما مثل هر چیز دیگری یاد گرفتم با آن کنار بیایم و مهارت کافی را کسب کنم.
ایده یک نویسنده حرفهای بودن، برای کسی که خوره ریاضیات و کامپیوتر است، چیزی نبود که بشود به راحتی به موفقیت و تسلط در آن امیدوار بود. اما من این راه را شروع کردم و در آن موفق شدم.
بخش مهمی از این راه، گوش دادن به حرف خوانندگان وبسایت بود. لازم نیست همیشه نگران عالی بودن باشم، چون خوانندگان من اگر ایرادی در متن باشد به من میگویند. طراحی اولیه وبسایتم خیلی به هم ریخته بود و به سختی میشد مطالب داخل آن را دنبال کرد و مردم این مسئله را به من گفتند؛ بنابراین توانستم آن را اصلاح کنم و امروز نسخه نهایی تلاشهای من را میبینید! اولین مقالاتی که در این وبسایت آپلود کردم مقدار زیااااادی متن داشت و کسی به من ایمیل زد و گفت دوست دارد تصاویر بیشتری ببیند، پس من هم همین کار را کردم و در مقالاتم تا جایی که میشد از تصاویر مربوط به متن استفاده کردم.
خودم هم از اینکه توانستم به حدی در نویسندگی پیشرفت کنم که از این راه کسب درآمد کنم، بسیار شگفتزده شدم. اما بیشتر اتفاقات به این خاطر بود که جرات داشتم قدم در این راه بگذارم و نگران این نباشم که همیشه کارم را به بهترین شکل انجام بدهم و همیشه عالی باشم.
اعتقادم این است رویکردی مثل این را در تمام مراحل و جنبههای زندگی میتوان اجرا کرد. من وبلاگنویسی را فراتر از چیزی که فکر میکردم تمرین کردم. پروژهها و اهداف زیادی برای خودم تعریف کردم، بعضی از آنها با موفقیت همراه بود و بعضی هم شکست خوردند. با این حال با هر اشتباه، من چیز جدیدی یاد گرفتم.
3. قدرت و اختیار روی موضوعات مختلف، مورد جذابی است
از وقتی این کار را شروع کردم، به لطف نوشتن این وبلاگ، دستاوردهای فوقالعاده زیادی داشتم. جایزه National Geographic Traveler of the Year، جایزه بینالمللی بهترین کتاب چاپی، سخنرانی TEDx، مصاحبههای تلویزیونی و خود این وبسایت که توسط میلیونها نفر در یک ماه خوانده میشود، از جمله افتخارات و دستاوردهای زندگی من است.
چیزی که دیوانهکننده است، این است که تقریبا همان میزان قدرت و اختیاری را که در سال 2009 برای سفر کردن و یادگیری زبان داشتم، امروز هم دارم و میل و اشتیاقم برای این مسئله حتی ذرهای کم نشده است. چیزی که واقعا تغییر کرده است این است که فهمیدم میتوانم پیام و منظور مردم را بهتر بفهمم.
در نهایت، قدرت و اختیارات بیشتر من درباره درک این بود که چطور میشود وارد گروه بزرگی از مردم شد و همه چیز درباره کسی است که باهوشتر از همتایان دیگر است. فهمیدم این مسئله فقط به صورت آنلاین اتفاق نمیفتد و در کتابهایی که منتشر میشوند، مردمی که برنامههای تلویزیونی خودشان را دارند و حتی کسانی که وارد نظامهای آکادمیک پرطرفدار میشوند هم صدق میکند.
زبانآموزان زیادی وجود دارند که توانایی و استعدادشان در یادگیری چند زبان از من بسیار بیشتر است، اما وقتی درباره این مسئله مینویسند، از وبلاگ یا وبسایتی استفاده نمیکنند که طراحی سادهتری داشته باشد و دنبال کردن آن راحتتر باشد؛ همچنین مطالب و محتوایی را که مینویسند به شبکههای اجتماعی منتقل نمیکنند.
به همین دلیل است که روی تعریف کردن داستان زندگیتان به دیگران دید مثبت داشته باشید. بنابراین به جای اینکه از قدرت و دانشتان برای این استفاده کنید که به دیگران بگویید خدای زبان هستید و آنها را نصیحت کنید، مردمی را پیدا کنید که از داستانهای شما لذت ببرند و داستان زندگی شما را با دیگران به اشتراگ بگذارند یا باعث انگیزه کسی شوند.
4. همه در حال یادگیری هستند، حتی اینفلوئنسرها
یکی از جالبترین موضوعات درباره وبلاگنویسی، نویسندگی و مکالمه در کنفرانسها این است که با مردمی آشنا میشوید که افراد تاثیرگذاری هستند. اگرچه اعتراف میکنم تنها یک مورد بود که من عاشق یکی از این افراد موفق شدم، اما در تمام موارد دیگر افراد مشهوری را دیدم که با صحبت کردن با آنها مشخص شد کاملا «معمولی» هستند و در شرایط و موقعیتهای خاص و منحصربهفرد قرار گرفتند و به این نقطه رسیدند.
در کنار مطالبی که در بالا گفتم، باید به این نکته هم اشاره کنم که آنها ممکن است به این دلیل به این نقطه رسیده باشند که میدانستند چطور بنویسند یا صحبت کنند و احتمالا بسیاری از این اینفلوئنسرها با روشهای جدید بازاریابی و چم و خم آن آشنا بودند یا فقط شانس آوردند.
اگر هر کسی، مهم نیست در توییتر یا اینستاگرام چند نفر دنبالکننده دارد، چیزی به شما گفت، مطمئن باشید حقیقت را میگوید؛ سعی کنید گذشته آنها را ببینید و فکر کنید یک دوست شما را نصیحت میکند.
وقتی کسانی را بعد از سالها ملاقات میکنم که قبلا آنها را دیدهام، حرفهایشان را شنیدهام، مطالبشان را خواندهام یا با آنها قهوه خوردهام، همیشه این مسئله یادم هست که همه این افراد هنوز در حال یادگیری هستند. حتی اگر میلیونها دلار پول داشته باشند و فرد موفق سال مجله Time شده باشند، هنوز انگیزه و اشتیاق یادگیری دارند.
از اینکه شانس ملاقات با افراد مطرح و مشهور را داشتم و با آنها صحبت کردم و مطالب زیادی از آنها یاد گرفتم، خوشحال هستم و احساس میکنم خوششانس هستم، اما همیشه یادم میماند که آنها هنوز افراد عادی هستند.
5. حال بد مردم را به خودتان نگیرید
نوشتن و آشنا شدن با افراد زیاد، عواقب و نتایج فوقالعادهای دارد، اما یک ایراد بزرگ دارد و آن هم این است که هر چقدر مقیاس افرادی که با شما ارتباط برقرار میکنند بیشتر شود، فیدبکها و نظرات منفی هم بیشتر میشود.
هیچوقت نمیتوانستم تصور کنم وبلاگنویسی درباره یادگیری زبان میتواند تا این حد نظرات بد و پر از نفرت دریافت کند، اما بارها و بارها ثابت کردم تفکر افرادی که کامنت منفی میگذارند، اشتباه است.
افراد زیادی هستند که از اسم وبسایت من بدشان میآید، کسانی که از پروژههای جاهطلبانه یادگیری زبان متنفر هستند، کسانی که فکر میکنند میزان تسلط من در زبان در حد تسلط اجتماعی (B2 level) است و صلاحیت نوشتن مقالاتی درباره یادگیری زبان را ندارم و فعالیت من در این زمینه از روی تکبر و غرور است. تمام کسانی که از دست من ناراحت میشوند و فکر میکنند داشتن وبلاگی با این حجم از مخاطب بیشتر از اینکه سزوار من باشد، سزاوار آنهاست و کسانی هستند که به نظر میرسد بی هیچ دلیل مشخصی از من بدشان میآید و با اسامی مختلفی به من زنگ میزنند؛ چون عده دیگری هم قبلا این کار را کردند.
یکی از بدترین کارهایی که کردم این بود که وقتی هنوز به این کامنتهای منفی عادت نکرده بودم و پوستم مثل الان کلفت نشده بود، در سفرها و ملاقات با افراد، خودم بیشتر عصبانی میشدم و اشتباه بزرگ دیگرم این بود که در بحثهایی درگیر شدم که کاملا مشخص بود در آنها هر دو طرف سعی میکنند ثابت کنند طرف مقابل اشتباه میکند.
وقتی مقدار زیادی افکار و امواج منفی به سمت شما فرستاده میشود، خیلی سخت است بتوانید منطقی رفتار کنید، اما در نهایت فهمیدم بحث کردن و سعی در متقاعد کردن افراد بسیار بیهوده است. ابتدا تصمیم گرفتم از فلسفه «به احمقها بها نده» استفاده کنم. اما بعد از آن شروع کردم بعضی از این افراد را ملاقات کردم و طرف دیگر داستان را هم دیدم.
برای مثال، در تور معرفی کتابم، در شهری بودم که کسی به دیدن من آمد و گفت «عذر میخواهم». خیلی گیج شده بودم، چون تازه او را دیده بودم و نمیدانستم چرا کسی باید بیدلیل از من عذرخواهی کند و داشتم سعی میکردم به یاد بیاورم در جلسه معرفی کتاب او کسی بوده است که از من سوالی بیربط پرسیده یا نه! ناگهان او نام کاربری خود را به من گفت و بلافاصله یادم آمد او کیست، چون حرفهای زشت زیادی به من زده بود.
اما او گفت بعد از اینکه من را از نزدیک دیده است، فهمیده است هیچکدام از چیزهای بدی که به من نسبت داده، نیستم. او بعد از اینکه دیده من با تمام توانم تلاش میکنم به مردم کمک کنم زبانهای مختلف را یاد بگیرند، از گفتههای خودش پشیمان شده است و احساسی که او در حال حاضر به من دارد کاملا متفاوت است. من او را بغل کردم و گفتم هیچ مشکلی وجود ندارد و هیچ حس بدی نسبت به او ندارم.
اینترنت دنیای فوقالعادهای است، اما رفتارها و تعاملات انسانی را به طور کامل تحت تاثیر قرار میدهد و در موارد بسیار زیادی آنها را از بین میبرد و به نظر میرسد در حال تعامل برقرار کردن با مجموعهای از مفاهیم هستید، نه کسی که از گوشت و خون تشکیل شده است. وقتی مردم شما را مورد حمله قرار میدهند، خیلی سخت است که این مسئله را به خاطر داشته باشید.
باید بپذیرید نمیتوانید هیچکس را متقاعد کنید. مهم نیست پیام شما چقدر مثبت، طبیعی و صمیمانه باشد؛ در نهایت باید پیامهای منفی را بخوانید و از کنار آنها بگذرید. وقتی پیام یا تماسی دریافت میکنم که باعث میشود از ته دل ناراحت شوم، با خودم فکر میکنم شاید کسی که این حرفها را زده روز بدی داشته است. این مسئله باعث شد زندگی من در دنیای آنلاین بسیار کماسترستر باشد.
6. هیچوقت از مثبت بودن افراد سواستفاد نکنید: نوشتن واقعا ارزشمند است
وقتی مطالب بالا را میخوانید، ممکن است شوکه شوید و فکر کنید اگر قرار باشد هر کاری که میکنید منتقدان خودش را داشته باشد، نوشتن در یک فضای عمومی چقدر سخت است.
مسئله ناراحتکننده این است که ممکن است 99 ایمیل تحسین و تمجید دریافت کنید، اما یک ایمیل ناخوشایند میتواند تمام روزتان را خراب کند. از آنجایی که همه ما انسان هستیم، طبیعت و ذات ما این است که دنبال مشکلات و نکات منفی باشیم. این مسئله به صورت غریضی در ذات ما وجود دارد که دنیا را بگردیم و متجاوزان یا افراد مشکلدار را پیدا کنیم؛ بنابراین میتوانیم واکنش خودمان و طرف مقابلمان را در یک مبارزه تن به تن ببینیم.
زمانی که بقا یکی از بزرگترین نگرانیهای بشر بود، این مسئله میتوانست مفید باشد؛ اما در زمانهای هستیم که هر چیز منفی نباید تمام توجه و حس خوب ما را از بین ببرد.
به خاطر ماهیت مطالبی که مینویسم، روزانه تعداد زیادی ایمیلها و پیامهای تشکر دریافت میکنم. مردم به من ایمیل میزنند، توییت میکنند، زیر پستهای اینستاگرام کامنت میگذارند، وقتی من را رودررو میبینند دست میدهند، ویدیوهای تشکر برای من میسازند و آنها را در یوتیوب بارگذاری میکنند، در وبلاگهای خودشان درباره من مینویسند و از من به دوستانشان یا غریبههای دیگر میگویند.
روزانه هزار ایمیل مختلف دریافت میکنم که پر از کلمات و عبارات محبتآمیز و مثبت است و از من به خاطر کمکی که به آنها کردم تشکر میکنند. این مسئله فوقالعاده است و من را خوشحال میکند.
تا امروز همچنان از اینکه توانستم با فشردن دکمههای صفحهکلید به این تعداد از افراد کمک کنم زبانهای جدید یاد بگیرند، شگفتزده هستم. در زمانه خوبی زندگی میکنم و خوشحالم میتوانم به دیگران کمک کنم.
از همه کسانی که این مقاله را خواندند تشکر میکنم و امیدوارم از مقالات و مطالب دیگر من هم لذت ببرند.
بیشتر بخوانید: شش منبع برای یادگیری اصطلاحات انگلیسی
بیشتر بخوانید: 5 افسانه در مورد یادگیری زبان های خارجی
نظر خود را با ما در میان بزارید