خجالتی بودن را کنار بگذارید و حرف بزنید
این مقاله قرار است یکی دیگر از مقالههایی باشد که عادتها و باورهایتان را به هم میزند، اما باید درباره مسائل مهمی با شما صحبت کنیم.
جز اینکه از اختلال اضطراب اجتماعی رنج میبرید یا تجربه خجالت مزمن و شدید دارید، شما خجالتی نیستید! از توصیف کردن خودتان به عنوان یک آدم خجالتی دست بردارید.
اگر از خجالتی بودن شدید یا اضطراب اجتماعی رنج میبرید، این مقاله به درد شما نمیخورد. بنابراین لطفا فکر نکنید میخواهم با شما بجنگم! این مقاله برای اکثریت افراد است، کسانی که فکر میکنند خجالتی هستند اما در واقع خیلی کمتر از خیلی از ما خجالت میکشند.
به نظر شما چطور میتوانم تا این حد بیپروا باشم و بگویم اکثر جمعیت کره زمین واقعا خجالتی نیستند؟ بسیار خوب، اجازه بدهید به شما بگویم: چون همه میگویند ما خجالتی هستیم! متناقضانه به نظر میرسد، نه؟
وقتی تقریبا همه این حرف را میزنند، موضوع یا کلمهای که درباره آن صحبت کردیم معنی واقعی خود را از دست میدهد و در واقع منفی هیچ (یا معنی منفی) میگیرد. البته این مسئله به نوبه خود باعث ناراحتی عدهای از شما میشود که از خجالتی بودن یا اضطراب در مقیاسی وسیع رنج میبرید.
تمایل افراد به شناسایی و تشخیص خجالتی یا درونگرا بودن، از چیزی شبیه به اثر فورر یا بارنوم (Forer Effect) سرچشمه میگیرد. این اثر، همان وضعیتی است که در آن افراد زیادی به سمت طالعبینی و فالگیرها هدایت میشوند و باعث میشود شخصیتی مبهم و گنگ در نظر عده زیادی «کاملا دقیق» به نظر برسد. این اثر و باور، پایه و اساس تمام صنعت ستارهشناسی و طالعبینی است: به مردم توضیحاتی عمومی بفروشید که دقیقا «فقط» درباره آنها صدق میکند و مردم این توضیحات را با بهایی گزاف از شما میخرند.
آزمایش اصلی توسط Forer انجام شد و بسیاری دیگر از جمله Darren Brown این روش را با همان شیوه تکرار کردند که تقریبا همه به روایی و دقت آن نمره کامل 5 از 5 دادند:
«گاهی اوقات شما برونگرا، قابل اعتماد و اجتماعی هستید؛ در حالی که در موارد دیگر درونگرا، نگران و محتاط هستید.»
علاوه بر انبوهی از تحقیقات علمی که نشان میدهد تقریبا همه این توصیف را تایید میکنند، تجربیات شخصی من در صحبت کردن با مردم این فرضیه را ثابت میکند که وقتی من با آنها ملاقات میکنم، آنها همین توصیف کلی را از خودشان دارند. این مسئله باعث میشود توصیفات آنها از خودشان کاملا بیمعنی باشد و همچنین ممکن است درباره خودشان مواردی را مطرح کنند که ذرهای صحت ندارد و حرف بیاساسی بیش نیست.
«برونگرای مطلق» که خودتان را با او مقایسه میکنید، وجود خارجی ندارد
به نظر میرسد همه ما در سرمان درباره کسی که «برونگرای مطلق» است ایده و تعریفی عمومی داریم. ما او را فردی معاشرتی و خوش مشرب میدانیم که در تمام مجامع و محفلها ظاهر میشود، با اعتماد به نفس کامل با دیگران صحبت میکند و همه او را دوست دارند. این افراد معمولا هیچ شکی به خودشان ندارند و احساس میکنند هیچ موقعیتی وجود ندارد که آنها بخواهند رفتارشان را در سرشان تغییر بدهند و هیچوقت نشده است بخواهند اجتماعی نباشند.
این موجود خیالی وجود خارجی ندارد (مگر کسانی که تحت برنامهریزیها و فعالیتهای فشرده اجتماعی قرار گرفته باشند). من افرادی را دیدم که نمونهای کلیشهای از افراد اجتماعی و عشق مهمانی هستند و حدس میزنید این افراد چه نظری درباره خودشان دارند؟ آنها با نظریه Forer که در بالا عنوان کردیم، مو نمیزنند. عشق مهمانیها به من میگویند که خجالتی هستند و خودشان را با از ما بهتران مقایسه میکنند و میخواهند مثل آنها باشند.
همه به خودشان شک دارند و همه در موقعیتی که احساس راحتی نکنند، «خجالتی» هستند. اگر همه خجالتی باشند، یعنی هیچکدام خجالتی نیستند. مثل این میماند که بگوییم «همه آدمها قدکوتاه هستند!»
توانایی مردم برای قضاوت میزان برونگرایی و خجالتیبودن وحشتناک است. آنها از اساس و بنیانی اغراقآمیز برای مقایسه استفاده میکنند، غافل از اینکه بقیه مردم در سراسر کره زمین هم دقیقا همین کار را میکنند. اگر قرار باشد همه خودشان را با مایکل جوردن (مشهورترین بسکتبالیست جهان) مقایسه کنند، قطعا همه «قدکوتاه» خواهند بود. اگر به جای «میانگین» و حد متوسط، «منتها» را مقیاس مقایسه قرار بدهیم، همه چیز بیارزش خواهد بود.
«مکالمههای سطحی را دوست ندارم و به زمانی برای خودم نیاز دارم»
آیا در موقعیتهای خاصی احساس راحتی بیشتری دارید و ترجیح میدهید درباره موضوعات مشخصی صحبت کنید؟ آیا ترجیح میدهید زمانی را با خودتان خلوت کنید تا به کارهای شخصیتان برسید؟ آیا در محیطهای ناآشنا احساس ناامنی و ناراحتی میکنید و نگران این هستید دیگران درباره شما چه فکری میکنند؟ آیا مکالمات با کیفیت و عمیق را به مکالمات کمی و سطحی ترجیح میدهید؟
آیا شما در میان صحبتهایتان نفس میکشید و آب مینوشید؟ تبریک میگویم! شما هم مثل بقیه یک انسان کاملا معمولی و نرمال هستید.
این مقاله از موضوع درونگراها و برونگراها الهام گرفته شده است. با بررسی این موضوعات، وقتی دیدم دیگران چقدر اصرار دارند با تعاریف کلیشهای و عمومی خودشان را به عنوان فردی خجالتی و درونگرا معرفی کنند، احساس ناامیدی تمام وجود مرا فرا گرفت. درونگرا و خجالتیبودن دو مقوله کاملا جدا هستند. کسی که خجالتی است ممکن است واقعا بخواهد وارد اجتماع شود، در حالی که فرد درونگرا سعی میکند از تعاملات و مکالمات اجتماعی دوری کند. اما در نهایت به دلیل روابط اجتماعی کم در هر دو دسته، نتیجه نهایی کم و بیش مثل هم است.
ممکن است خجالتی یا درونگرا باشید (که مشکلی هم نیست)، اما به نظر میرسد بیشتر میانگرا هستید
با گفتن جمله بالا منظورم این نیست که تمام مفاهیم درونگرایی و خجالتی بودن ساخته و پرداخته ذهن ماست. افرادی هستند که از ارتباط برقرار کردن و شرکت در تعاملات اجتماعی بیشتر از دیگران بهره میبرند؛ حتی اگر گاهی اوقات این ارتباطات و تعاملات سطحی باشد و این افراد ترجیح بدهند بیشتر روز به حال خودشان باشند. همچنین طیفی از بیماری اوتیسم هم وجود دارد که مبتلایان نمیتوانند به راحتی در تعاملات اجتماعی شرکت کنند.
این مسئله هیچ ایرادی ندارد. من کاملا این مسئله را تایید میکنم که بعضی افراد میتوانند در یک سوی این طیف قرار بگیرند؛ یعنی یا کاملا خجالتی و غیراجتماعی باشند یا کاملا اجتماعی و مشتاق ارتباط برقرار کردن با دیگران.
مشکل اینجاست که بیشتر مردم کاملا درونگرا یا خجالتی شناسایی میشوند، در حالی که در واقع میانگرا هستند و در میانه طیف قرار میگیرند. به این افراد «ambiverts» میگویند و با اینحال به خودشان برچسب خجالتی یا درونگرا میچسبانند.
خلاصه: اگر گاهی احساس خجالت، درونگرایی یا غیراجتماعی بودن میکنید و گاهی در جمعهای مختلف کاملا احساس راحتی دارید، خواهش میکنم خودتان را «خجالتی» صدا نکنید. این خجالتیبودن نیست! این طبیعی بودن است! بگذارید رک باشم، اینکه همیشه خودتان را یک خجالتی مطلق بنامید، نه تنها درست نیست و صحت ندارد، بلکه باعث میشود در زندگی فردی و اجتماعیتان اثرات منفی و جبران ناپذیری هم داشته باشد.
رسیدن به تواناییهای بالقوه اجتماعی آنقدر که فکر میکنید سخت نیست
وقتی با افراد «خجالتی» بیرون میروم، سعی میکنم بفهمم آنها تمایل دارند با چه کسانی صحبت کنند و آنها را به سمت آن گروهها هل بدهم. آنها هیچوقت ابراز ناراحتی یا پشیمانی نمیکنند. در برلین دختری خجالتی را ملاقات کردم و یکی از تردستیهایی که با عینک بلد بودم را به او نشان دادم. او برای چند دقیقه با من حرف زد و درباره خجالتی بودنش به من گفت. من عینک او را گرفتم و او را پیش کسی بردم که دوست داشت با او حرف بزند، او را صدا کردم و پیش از آنکه بتواند من را ببیند، از آنجا دور شدم. من شوک اولیه را به آن دختر دادم که در واقع حرکت دادن ماهیچههای دست او بود و به هیچ کلمهای نیاز نداشت؛ اما بقیه شب او تلاشش را میکند و با افراد زیادی دوست میشود.
به همین راحتی! من درباره این کار با اعتماد به نفس کامل مینویسم، چون بارها این کار را کردم و باز هم لازم باشد آن را تکرار میکنم. من افرادی که خجالتی هستند را بیشتر به جای اینکه از نظر روانشناسی درمان کنم، از نظر حرکتی و فیزیکی ترغیب میکنم.
وقتی کسی به من میگوید «من خجالتی هستم»، چیزی که میشنوم این است که «من به یک جرقه کوچک نیاز دارم و بعد از آن میتوانم به اندازه تو اجتماعی باشم»!
محض رضای خدا، حرف بزنید!
دلیل اصلی ناامیدی من این است که این اتفاق بارها و بارها در یادگیری زبان میافتد؛ به خصوص چون پیشنهاد من به همه این است که با دیگران ارتباط برقرار کنند و به صحبت کردن با دیگران تکیه کنند.
زبانآموزان زیادی هستند که خودشان را متقاعد میکنند برخی از ویژگیهای شخصیتی و ذاتی سفت و سخت دلیل این است که نمیتوانند یک زبان را یاد بگیرند. «اما من نمیتونم! من خیلی خجالتی هستم. اگر اشتباه کنم دیگران چه میگویند؟»
وقتی این جمله را میگویم من را باور کنید: میتوانید این مشکل را برای همیشه حل کنید!
زبانآموزان بیشماری را دیدهام که از این جنگ سربلند بیرون آمدهاند و خودم هم با این مشکل مقابله کردم. امروز میتوانم با هر غریبهای صحبت کنم، نه به این دلیل که توانستم از ویژگیهای روانشناسی استفاده کنم. به این دلیل که پیش از انجام هر کاری که به اجتماع مربوط میشود، فکر کردن به این ویژگیها را از سرم بیرون کردم.
من میخواهم به همه کمک کنم مثل من به آرزوها و رویاهایشان برسند. گاهی برای رسیدن به هدفی باید بیپرده و بیرحمانه صحبت کرد. من خجالتیبودن را میبینم، خجالتی بودنی را که نیمی از مردم ادعا میکنند به آن مبتلا هستند (نه آن دسته افرادی که از اضطراب اجتماعی رنج میبرند و به معنای واقعی کلمه مشکلات و اختلالات روانی دارند).
بعد از خواندن این مقاله میخواهید چه کار کنید؟ باز به پیله تنهایی و خجالتیبودنتان پناه ببرید و از حاشیه امنتان خارج نشوید؟ یا تصمیم گرفتید به ماتریکس خجالتی بودنتان برگردید و بفهمید واقعیتی که برای خودتان ساختید چیست؟
تصمیم با شماست! فردا را به خاطر ترس و توهم امروز خراب نکنید! از ما گفتن بود.
نظر خود را با ما در میان بزارید