هفت «قاتل انگیزه» یادگیری زبان و راههای غلبه به آنها – قسمت اول
تا به حال کسی را ملاقات کردهاید که به یک زبان دیگر صحبت کند و وقتی به صحبتهای او گوش دادهاید دهانتان از تعجب باز مانده باشد؟
احتمالا هیچ ایدهای نداشتید که آنها چه میگویند یا معنی کلماتی که ادا میکنند چیست، اما باور کنید آنها هم مثل ما یک مکالمه کامل و بینقص دارند. استفاده از صداهایی که مطلقا هیچ معنیای برای شما ندارند، مثل یک معجزه است، که درست در برابر چشمان شما در حال وقوع است!
اگر بتوانید کاری که به شما میگوییم را درست انجام بدهید، این معجزه میتواند برای شما هم اتفاق بیافتد. باید با بزرگترین مانعی که پیش روی زبانآموزان قرار دارد مقابله کنید.
میتوانید حدس بزنید مانعی که از آن صحبت میکنیم چیست؟
واژگان نیست. گرامر نیست. تلفظ نیست. خواندن و نوشتن هم نیست.
حتی صحبت کردن هم نیست (اگرچه خیلی مهم است).
حتی اگر تا الان متوجه نشده باشید این مانع چیست، میتوانم تضمین کنم که همه آن را خیلی خوب میشناسید.
چرا؟
چون، شما خودتان را میشناسید!
شما هر چیزی را که برای یادگیری زبان نیاز دارید، میدانید (کمی فکر کنید، شما برای یادگیری زبان مادریتان عاااالی عمل کردید!)
تنها حقهای که میتوان زد این است که حتی در بدترین شرایط، برگردید و به یادگیری ادامه بدهید.
ثابت قدم باشید و آن موقع است که میتوانید یک زبان دیگر یاد بگیرید.
با توجه به شغلی که دارم، خیلی خوششانس هستم که هرروز با تعداد زیادی از زبانآموزان چت میکنم. این افراد، موجوداتی فوقالعاده هستند که در سراسر جهان زندگی میکنند و تصمیم گرفتند معجزه یادگیری زبان را به زندگیشان وارد کنند.
مسئله اصلی اینجاست: روبرو شدن با موانع، تمام انگیزه شما برای یادگیری زبان را از بین میبرد، مگر اینکه بدانید چطور باید از آنها عبور کنید. به همین دلیل است که من به این موانع میگویم «قاتلان انگیزه»!
پس بیایید در خودمان کنکاو کنیم. به احتمال خیلی زیاد حداقل با یکی از این موانع روبرو هستید. این موانع رایجترین (و در عین حال قدرتمندترین) قاتلان انگیزهای هستند که زبانآموزان با آنها مواجه میشوند. با خواندن این مقاله میتوانید این غولها را بشناسید و هر وقت از لانهشان بیرون آمدند و خواستند به شما حمله کنند، آنها را از بین ببرید.
قاتل انگیزه شماره 1: ترس
«میترسم با دیگران صحبت کنم!»
من این احساس را خیلی خوب میشناسم، چون ذاتا خجالتی هستم. این مورد در کلاسهای زبان و موقع صحبت کردن با یک غریبه و حتی یک آشنا هم زیاد پیش میآید. دلیل خوبی برای این مسئله وجود دارد؛ حتی اگر خجالتی نباشید، باز هم ملاقات کردن با افراد جدید برای اولین بار میتواند کمی ترسناک باشد. حالا زبان جدید و غریبهها را هم به این ترکیب اضافه کنید؛ نور علی نور میشود و همه چیز دست به دست هم میدهد تا ما را سکته بدهد!
اما اگر به ترستان اجازه بدهید اعمال شما را کنترل کند، خیلی زود یادگیری زبان را رها میکنید و پا پس میکشید. بیشتر مردم (از جمله خودم) زبان را برای ارتباط برقرار کردن یاد میگیرند تا بتوانند با افراد جالبی در سراسر جهان ملاقات کنند.
بنابراین فکر کردن به اینکه با یادگیری یک زبان جدید چه کارهایی میتوانید بکنید، انگیزه و اشتیاقتان را دو چندان میکند و باعث میشود ناامیدی از شما دور شود.
قدم اول: به آهستگی از حاشیه امن خارج شوید
اگر از صحبت کردن به یک زبان جدید وحشت دارید، خودتان را با راههای سادهتر به چالش بکشید و آماده کنید. دفعه بعد که برای خرید از خانه خارج شدید، از صندوقدار بپرسید روز خوبی داشته است یا نه. در محل کار، با همکاری که تا به حال صحبت نکردید یا کسی که برای اولین بار است میبینید، صحبت کنید و مکالمات کوتاه داشته باشید. از ظاهر و لباسهای کسی در خیابان تعریف کنید.
هر قدم کوچکی که بر میدارید، اعتماد به نفس شما را بالا میبرد و باعث میشود راحتتر با دیگران صحبت کنید.
قدم دوم: اولین مکالمهتان با یک «حامی» باشد
هر کسی که به زبان مقصد شما صحبت میکند، لزوما نباید مشتاق صحبت کردن با یک زبانآموز مبتدی باشد. بعضی مردم نه وقت دارند نه حوصله! با این حال، وقتی با یک بومی صحبت کنید، وقتی چیزی را اشتباه بگویید یا سوتفاهمی پیش بیاید، ممکن است جمع کردن اوضاع کمی سخت باشد.
به همین دلیل به شما پیشنهاد میکنم اولین مکالماتتان با کسی باشد که حامی است و میتواند کمکتان کند. بهترین گزینه، دوستی است که به زبان مقصد شما صحبت میکند. پیدا کردن یک شریک تبادل زبانی یا یک مربی دلسوز، گزینههای خوب بعدی هستند. شریک تبادل زبانی یا مربی، کسانی هستند که با زبانآموزان چت میکنند و کاملا درک میکنند مهارتهای زبانی شما به حدی نیست که بخواهید مثل یک بومی صحبت کنید.
قدم سوم: خودتان را برای همه چیز آماده کنید و مسئول کارهایتان باشید
روبرو شدن با ترس، چالش بزرگی است و به همین دلیل است که هیچوقت توصیه نمیکنم در این راه تنها باشید. دوست ( یا دوستانی) پیدا کنید که هوای شما را داشته باشند و در راه رسیدن به اهدافتان کمکتان کنند.
یکی از راههای ساده برای اینکه مسئولیت کارهایتان را به عهده بگیرید، رزرو کلاسها یا جلسات تبادل زبانی یا پیدا کردن یک مربی به درد بخور است.
اینکه ببینید افراد دیگری هم در اطراف شما هستند و آمادهاند با ترسهایشان روبرو شوند و همچنین هنگام صحبت کردن شما همراهتان هستند، کمک بسیار بزرگی است.
قاتل انگیزه شماره دو: سوتفاهم و درست متوجه نشدن
«هیچکس متوجه نمیشود من زبان را دوست دارم. احساس تنهایی میکنم.»
وقتی برای اولین بار اشتیاق و علاقه به یادگیری زبان را در خودم حس کردم، هیچکس را نمیشناختم که به اندازه من از یادگیری زبان لذت ببرد. در واقع، هیچکدام از دوستان من به یادگیری زبان اهمیت نمیدادند.
به خاطر مهارتهای زبانیام، احساس میکردم عجیبترین عضو خانواده و دوستانم هستم.
بگذارید به شما بگویم، اینکه دیگران به چشم یک خرخون یا زباندوست به شما نگاه کنند، اصلا انگیزهبخش نیست.
فقط زمانی خودم را به عنوان یک عشق زبان قبول کردم که با زبانآموزان دیگر به صورت آنلاین آشنا شدم. پذیرفته شدن به عنوان کسی که عاشق یادگیری زبانهای جدید است، به من کمک کرد خودم و مهارتهای زبانم را دوست داشته باشم و بفهمم این مهارتها چقدر عالی و هیجانانگیز هستند.
قاتل انگیزه شماره 3: عدم اعتماد به نفس
«نمیدونم دارم درست پیش میرم یا نه!»
در بازار مطالب و منابع یادگیری زبان، دورهها، کلاسها و موقعیتهای زیادی برای یادگیری به صورت خودآموز وجود دارد. حتی بعضی از آنها، مثل دورههایی که به شما وعده میدهند «در یک هفته زبان یاد بگیرید»، رایگان هستند و در دسترس همه قرار دارند. ما این دورهها را پیشنهاد میکنیم.
مشکل کجاست؟ وقتی تصمیم میگیرید خودتان یک زبان جدید یاد بگیرید، موقعیتهای زیادی پیش میآید که به خودتان و مهارتهایتان شک کنید.
وقتی برنامه درسیتان را خودتان مینویسید، پیشرفتتان را بررسی میکنید و با سرعت مناسب خودتان پیش میروید، بررسی اینکه چقدر خوب یا درست پیش میروید سخت میشود. فرصت این را نخواهید داشت که اشتباهاتتان را شناسایی و آنها را تصحیح کنید، درباره تلفظتان فیدبک بگیرید یا حتی مطالبی را که یاد گرفتید محک بزنید.
خلاصه اینکه، کسی نیست بتوانید خیلی مسائل را با او چک کنید و ایراد کارتان را بفهمید.
بهترین راه برای رفع مشکل این است که یک مربی یا شریک تبادل زبانی پیدا کنید. اما این کار هم میتواند باعث قاتل شماره یک، یعنی همان ترسیدن شود.
با این اوصاف زبانآموز باید چه کار کند؟
به راهحلهایی که برای مقابله با ترس گفتیم برگردید. همچنین عضو یک گروه یا انجمن یادگیری زبان شوید. اگر گروه یا انجمنی که انتخاب میکنید به شما کمک کند با دیگران ارتباط برقرار کنید، خیلی بهتر خواهد بود.
قاتل انگیزه شماره 4: سندرم کرم کتاب
«من همیشه در حال مطالعه هستم، اما هنوز نمیتوانم به زبانی که میخوام صحبت کنم!»
هرزمان این شکایت را میشنوم، چند سال پیش خودم را به یاد میآورم که در حال یادگیری زبان ایتالیایی بودم. ساعتها ایتالیایی میخواندم و کتابها را زیر و رو میکردم اما حتی نمیتوانستم یک کلمه صحبت کنم!
با اینکه مدت زیادی نیست که از آن دوره میگذرد، وقتی کسی به من میرسید و به ایتالیایی صحبت میکرد، چشمهایم گرد میشد و احساس میکردم هیچ چیز از صحبتهای او را نمیفهمم و با ترس و لرز از او فاصله میگرفتم.
بعد از آن، از اینکه چقدر ترسو بودم و پیشرفتم در یادگیری زبان ایتالیایی مثل لاکپشت بود، خودم را سرزنش کردم.
همان موقع بود که اشتباه خودم را فهمیدم: برای اینکه به یک زبان جدید صحبت کنم، باید از آن زبان استفاده کنم و به آن زبان صحبت کنم!
کتابها و فلشکارتها نتیجهای که میخواستم را به من نمیدادند. باید کاری را که میخواستم انجام بدهم، تمرین کنم.
اجازه بدهید با مثالی حرفم را بهتر بازگو کنم.
علاوه بر یادگیری زبان، من یک موزیسین هم هستم. ساز من ساکسیفون است.
ساکسیفونیست خوبی هستم و این مهارت دلیلی مشخص دارد.
من یاد گرفتم موسیقی را بخوانم. نتها و نحوه نواختن آنها را با الگوها و ترکیبات مختلف یاد گرفتم. همچنین جای کلیدها و سبکهای مختلف روی ساکسیفون را هم به خوبی یاد گرفتم. من مربیای داشتم که به من میگفت چطور باید لحن و آهنگ درست را روی ساکسیفون به صدا درآورد.
با این حال با همه اینها، نواختن ساکسیفون اصلیترین دلیل من برای یادگیری این ساز بود. اوایل خیلی بد، اما به مرور زمان بهتر و بهتر شد و امروز میتوانم سرم را بالا بگیرم و بگویم نوازنده حرفهای و خوبی هستم!
اگر همان روشی را که برای یادگیری زبان انتخاب کرده بودم، برای یادگیری ساکسیفون هم اعمال میکردم، همچنان یک نوازنده بیخود و آماتور بودم. برای یادگیری زبان فقط به خواندن و نوشتن اکتفا کرده بودم و البته که روش بسیار اشتباهی بوده و هست.
به خاطر سپردن کلمات یا شنیدن نکات تلفظ، هیچوقت جای بیرون رفتن و صحبت کردن با مردم را نمیگیرد. بنابراین حتی اگر میترسید، کاری را که باید، بکنید و بروید و با مردم حرف بزنید؛ حتی غلط حتی بیمعنی!
در قسمت دوم مقاله همراه ما باشید.
نظر خود را با ما در میان بزارید